آرین آرین ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 19 روز سن داره

مامان از کودکی هام بگو

بی اشتها

ظهرپنجشنبه ست. شما لالا کرده بودیکه منو بابایی ناهامونو خوردیم. واسه شمام کدو حلوایی با برنج و گوشت چرخ کرده گذاشتم.دیروز خونه مامان بزرگم همه دیدن که جوش زدنای من بی خودی نبوده.وشما پسر گل از صبح تاشب که باهم بودیم لب به هیچی نزدی. الانم هرجور باهت من و بابایی کلنجار رفتیم ناهارتو نخوردی. صبح فقط چند قاشق فرنی و نون تست خوردی. واسه بازشدن اشتهات خواستم بهت ماست بدم که امان ندادی و سطل رو ازم گرفتی تا خودت نوش جون کنی. عکستو می ذارم تا خودتو ببینی چطور داری با انگشت ماست می خوری.     خب پسر گلم بشقاب برنجتو دست نخورد خالی کردم توی قابلمش تا ببینم کی گرسنه میشی. حالام با بابایی د وتایی دارین شبکه BBCرو نگا م...
30 تير 1390

داستان زندگی

پسر گلم امروز میخوام واست بگم چی شد که اصلا من شروع کردم به ثبت خاطرات الکترونیکی شما. اونوقتا که هنوز شما نبودی و من و بابایی توی یه شرکت بزرگ کار می کردیمو همکار بودیم. اولین بار بود که اسم وبلاگ رو از زبون بابایی شنیدم. یه روز از روزای کاریمون, بابایی اومد توی اتاقم . یه برگه دستم بود که توش تراوشات ذهنی شب گذشتمو نوشته بودم. دستم دیدو برد با خودش که بخونه. همین شد که هر روز به بهونه ای بابایی میومد اتاقمو ازم نوشته جدید می خواست. من بی خبر از همه جا چند روز مونده به سال جدید 85 بابایی یه دیسکت بهم داد و ازم خواست خونه به عنوان عیدی بذارمش توی کامپیوترم. با ذوق وشوق بعد از تموم شدن ساعت کاری خودمو رسوندم خونه. دیسکتو...
30 تير 1390

کودک شگفت انگیز من

  پسر گلم این عکس رو انتخاب کردم واسه مسابقه. یکسر رفتم آشپزخونه برگشتم دیدم پاتو گذاشتی روی صندلی ورفتی روی میز کامپیوتر. قربونت بشم. شگفت انگیز و باهوش من مامانای مهربونی که فکر میکنن من شگفت انگیزم رای بدین لطفا کد٨٨ ...
27 تير 1390

خواب جنین

این مطلب رو که واست می ذارم مربوط میشه به قبل از بدنیا اومدنت. اون زمان هنوز نوشتن وبلاگتو شروع نکرده بودم. واسه همین یا کتاب می خوندم یا توی سایتای دیگه راجع به اسرار دنیای کودکی دنبال مطلب بودم. امروزم دیدم شما لالا کردی ,گفتم یه سری بزنم توی اینترنت ببینم می تونم از عالم کودکی چیزی پیدا کنم.آخه چند وقت پیش یه کتابی خودنم به اسم کودکان نور. اینکه کودکان قبل از اومدن به این دنیا در عالم دیگه زندگی دارن. اونجا هر روحی در زمان معین ماموریت پیدا می کنه تا سفرشو به این دنیا اغاز کنه. ودیگه اینکه هر روح ممکنه چندین بار در بدنهای متفاوت وارد بشه وزندگی کنه. وجالبترینش این بود که بچه ها تا سن 4 یا 5سالگی خاطرات زندگی ماورای دنیایی رو به ...
27 تير 1390

ماجراهای شب عید و شهرمون

شنبه شب , یعنی میشه شب عید نیمه شعبان  سه تایی منو شما و بابایی رفتیم پارک ملت قدم زدنو هواخوری. بابایی سه چرخه شما عزیز دل رو گذاشت عقب ماشین تا بتونی یه دل سیر چرخ سواری کنی. البته من دلم می خواست ماشینتو برداریم اما به قول بابایی ترسیدیم که یه موقع سوار نشی و مجبور شیم تا خونه ماشینتو بذاریم روی کولمونو برگردیم. همین طورم شد . حدس بابایی درست بود. آخه گلم هر بار که میایم بیرون به بابایی می گم ای وای حیف شد ماشینشو نیاوردیم. باباییم میگه: من می دونم( مدل گالیور) من می دونم پسری اهل سوار شدن نیست. خلاصه که سه چرخ رو گذاشتن از ماشین پایین همانا و نیومدن تو واسه سوارشدن همانا. تا خود پارک که چند کوچه از پارکینگ فاصله داشت م...
27 تير 1390

تولدت مبارک مرد همیشه زنده تاریخ

      اول از همه این روز بزرگ رو به همه مامانای گل خواننده وبلاگ آرین جان تبریک می گم. پسر گلم فردا روز بزرگ و مبارکیه. البته جاییکه ما زندگی می کنیم متاسفانه روز عید شو روزای عزاداریش همه یه شکلن. اگه برنامه های تلویزیونشو نگا کنی اصلا نمی فهمی که امروز این برنامه مناسبتش عزاست یاشادی. خلاصه بگذریم از این حرفا که اصلا خوشایند نیست. انا جون (مامان گلم) دیروز با یه عده از همکاراشون یه تیم زنانه تشکیل دادن رفتن جمکران. الان صبح که تماس گرفتم گفتن تازه رسیدیم هتل. داریم آماده میشیم بریم حرم حضرت معصومه. پسرگلم نمی دونم این چه حسیه . همینکه می فهمم آنا جون پاشونو از شهر گذاشتن بیرونو دیگه خونه نیستن. یه غ...
25 تير 1390

صبحانه مقوی مامانی

دیروز عصری باهم رفتیم پروما. تقریبا کارهمیشگیمون شده. یا می برمت پارک یا پروما. الان این چندمین مرتبهست که به بهانه خرید مانتو میریم پروما و دست خالی برمی گردم.آخه وروجک من تا میذارمت زمین که دو سه تا مانتو ببینم میپری از مغازه بیرون.دم در وایمستی اول نگام می کنی و می خندی تا میام طرفت که برت گردونم داخل مغازه جیغ زنون الفرار اینم داستانی شده واسه ما. نکه یه خورده بابابایی تفاهم توی لباس خریدنم کمه , اینبار گفتم خودم میرم خرید. خلاصه عزیزکم اومدیم طبقه پایین گفتم لااقل واست ماکارانی کودک که دوست داشتی بگیرم که دیدم قسمت ماکرانی ها کلا خالی شده. مجبوری مدل گوش ماهی وسبزیجاتشو واست برداشتم. غذاهای انگشتی رو خیلی می پسندی . چون برداشتنش...
22 تير 1390

مامان مثلا هنرمند

گل پسری خیلی وقته دلم می خواست عکساتو طراحی کنم. اما هنوز فرصت نشده که بابایی واسم فتوشاپ و کریل و نرم افزارای طراحی رو نصب کنه. من عاشق این جور کارای کامپیوتریم. خیلی وقت پیش یه نرم افزار طراحی آلبوم دیجیتالی رو بابایی بهم نشون داد که یکمی روش کار کردم تونستم عکساتو واست به صورت فیلم وآلبوم دیجیتالی درست کنم. بد نشد همه تعریف کردن. فعلا دو تا از عکساتو به ابتدایی ترین شکل با سایتی که پایین آدرسشو نوشتم طراحی کردم. دیگه شرمنده ام که امکاناتم محدوده آقایی گل. در ضمن اینم آدرس سایت: http://www.frametoy.com         ...
21 تير 1390

فکرای منفی بسه

امروز به جایی رسیدم که به خودم گفتم بسه هرچی فکرا ی منفی راجع به خودمو دیگران داشتم. چیکاردارم که چرا فلانی بهم زنگ نمی زنی حالمو بپرسه یا چرا من اینقدر چاق شدم , چرا همسری عزیز اون کاری رو که من می خوام نمیکنه. آره بسه. اگه ما آدما بخوایم بد باشیم چون دیگران باهمون بد کردن که نمیشه زندگی. عزیز مامان , مگه چند بار می تونی زندگی این دنیا رو تجربه کنیم. فرصتامون خیلی کوتاهن. بیا تلاش کنیم یه ذهنیت خوب واسه دیگران از خودمون بسازیم. پسرکم اگه بهت بدی کردن اینو یادت بیاد که از پیامبر بالاتر و عزیزتر که ما نداریم , خب ایشونم بدی از دیگران زیاد دیدن , اما همیشه خدا توی قرانش پیامبرشو با مهربونی کردنو خوب رفتار کردن با دیگران آروم کرده. ...
20 تير 1390

آزمون هوش

  وقتی با خاله جونا راجع به تربیت و آینده شما صحبت می کنم, بهم گوشزد می کنن که تو خیلی وسواس داری و اینجوری بچه رو از خودت زده می کنی. اما من آروم نمیشم. دلم می خواد تو بهترین باشی. دلم میخواد به همه خواسته های معقولت برسی. نمی دونم چرا , از همین الان توی فکرم اینه که تورو چه کلاسایی بذارم که از لحاظ هوش وخلاقیت تقویت بشی. خودم به شخصه یادمه یه سری کمبودهایی رو در کودکی و بزرگسالی تجربه کردم. مثلا فراموش نمی کنم که چقدر به  نقاشی علاقهداشتم و همه از مدرسه گرفته تا آدمای اطرافم از نقاشی من تعریف می کردن. یادمه یه روز یه نقاشی از روی کارت پستال طرح منیاتور کشیدمو فرستادم با یه نامه به پدر جون( بابای عزیزم) که اونوقتا دایم جبه...
19 تير 1390